22. November 2008

اینجوری شروع شد!!!!


در ۷ بهمن سال۱۳۶۱ در تهران به دنیا آمدم در محله تهران نو تک فرزنده خانواده پسر اول به قول مادرم عزیز دردون بودم با سه خودم روزی که من به دنیا اومدم مادر بزرگم از خوشحالی‌ با اونجا ش خورد زمین البته اینارو که میگم نمی‌خوام تعریف کنم از خودم، چیزی که برای من تعریف شده منم دارم مینویسم،از خانواده معمولی‌ بودیم،نه خیلی‌ پولدار نه خیلی‌ بی‌ پول (نرمال)پدرم و مادرم هر دو در شرکت پارس الکتیریک کار میکردن همین گراندیک امروزی.خیلی‌ به من میرسیدن جشن تولد مفصل اتاق پر از اسباب باز ی خلاصه همه چی‌ برای من که بچه اول بودم بود مادرم وقتی‌ میرفت سر کار منو میبرد مهدکودک دم محل کارش.روزها سپری شد تا من شدم ۶ ساله اگه اینقد سریع رفتم جلو برای اینکه ازون موقع چیزی یادم نمیاد در سن ۶ سالگی مادرم منو گذاشت پیش دبستانی یادش بخیر خیلی‌ دوست داشتم مادرم صبحا ساندویچ الویه برام درست کنه من ببرم بر عکس که الان اون جوری دوست ندارم یادمه یه خاطره ازون موقع که سر کلاس چندتا هم کلاسی داشتم که منو تهدید میکردن که اگه ساندویچ به ما ندی ما میایم خونتون بمبا رون می‌کنیم منم که از بچگی‌ خیال با ف باور می‌‌کردم خلاصه ساندویچ دادم اونا خوردن گفتن کم بود شب میایم خونتون کارشو یه سره می‌کنیم خلاصه ما شبش با مادرم اینا خونه خالم اینا دعوت بودیم من داشتم با دختر خالم باز ی می‌کردم که ناگهان یادم افتاد که اونا همچین حرفی‌ به من زدن،آقا یک کلی‌ باز ی در اوردم کاش بودید میدید،به مادرم می‌گفتم وایییییییییییی خونمون الان بمب میزنن مادرم اینا هم فکر کردن منو زنبور زده اینقد جیغ میزنم خلاصه جریانو براشون تعریف کردم اونا هم کر کر خندیدن
ادامه داره.....

Free Web Counter
Free Counter